چکیده ای از کتاب زوربای بودایی /اشو

 

- بنیاد آموزه های من،اثبات انسان نوین و نفی انسان نما است.انسان نما،موجودی طبیعی نیست . او محصول محیط خویش است. او ساخته و پرداخته ی مشتی اعتقادات نسنجیده و بازیچه ی عده ای ت مدار زیرک و حریص است.نوزادی که به دنیا می آید،یک پارچه است و دچار گسست نیست. اما محیط او این یک پارچگی را برنمی تابد و برای پاره پاره کردن و ویران کردن و سرکوبی آن دست به کار می شود. محیط ، با بایدها و نبایدها ،چگونه زیستن را به او تحمیل می کند.بدین سان،تمامیت این انسان تازه متولد شده ،بی درنگ از دست می رود.او رفته رفته بزرگ می شود و از تمامیت خود احساس گناه می کند. او نیمی از خود را گناه محض می داند و با نیمه ی دیگرش زندگی می کند. او شروع می کند به نفی هر آنچه که طبیعی است،و با  این نفی کردن،از خلاقیت می افتد.زیرا از او پاره ای بیش،بر جای نمی ماند.پاره ای که نمی تواند برقصد و زندگی را به رقص درآورد.پاره ای که مغموم  است و ترانه خوان نیست.پاره ای که زندگی را گم کرده است و به خودکشی مشغول است.انسان نما از خود اراده ای ندارد،این دیگران اند که به جای او تصمیم می گیرند. او فقط تابع است.انسان نما برده است.

-آرمان انسان گذشته ،دست کشیدن از دنیا بوده است،اما آرمان انسان نوین،بهره مندی از دنیاست.

-غرب از افراط در انباشتن اطلاعات علمی ملول است و شرق از افراط در آموزه های دینی.اکنون به بشریتی نیاز است که علم و دین به طور متعادل،ابعاد وجودی او باشند.بی تردید، پلی که علم و دین را به هم پیوند می دهد هنر است.به همین دلیل انسان نوین،عارف و دانشمند و هنرمند است.

-صحنه ی زندگی ما،بازی در بازی است. هیچ چیز جدی نیست.زیاد سخت نگیر و بازیگوشانه به کار خود ادامه بده!وقتی سخت نگیری ،همه چیز به خودی خود سامان خواهد یافت .

-تکنیک داشتن ،امری جدا از هنرمند بودن است. تفاوت در چیست؟هنرمند و صاحب تکنیک،هر دو باید تکنیک را در اختیار بگیرند،اما هنرمند همواره آگاه است که آن چیزی که در اختیار اوست،صرفا تکنیک است،نه خلاقیت هنری.خلاقیت هنری، چیزی است جدا از تسلط بر تکنیک. اما کسی که فقط تکنیک را در اختیار دارد،هنر خود را با تکنیکش یگانه می پندارند و جدایی خلاقیت و تکنیک را فراموش می کند. او خود را در تکنیک گم می کند.او خود بزرگ و خلاقه اش را در امری کوچک و حقیر ،درمی بازد.

-کشتن زمان یعنی خودکشی

-زندگی موهبتی است که ما به رایگان نصیب برده ایم. در ازای این موهبت چیزی نداریم که به خداوند پیشکش کنیم.لطف او ازلی است.لطف او ابدی خواهد بود.بگذار سپاس و شکر بنیاد زندگی تو باشد.سپاس و شکر او،قدردانی از زندگی است. اگر زندگی را هدر ندهی،شکر او را به جای آورده ای.زندگی را خرج پول نکن،بلکه پول را خرج شعر و شور و شعور کن.پای خود را از بند قدرت باز کن،قدرت را در چنگ خویش بگیر.زندگی را به پای چیزی جز زندگی نریز.

-کسی که به درون زندگی خویش نگاهی می اندازد ،به تدریج به مرحله ی شهود می رسد. کسی که خود را بشناسد،خدا را شناخته است.

-دانشی که می توان به آن اعتماد کرد همان شهود است و بس.تا زمانی که به مرحله ی شهود نرسیده ای ،اعتقاداتت بی تاثیر و بی روح است و وقتی که شهود کنی،دیگر ومی ندارد که معتقد باشی،چون داری می بینی .کسی نمی گوید که: "من معتقدم که خورشید وجود دارد." اعتقاد به شک و تردید آمیخته است.فقط کسی که از شهود و دیدن حقیقت محروم است،اعتقاد می ورزد.

-صبور به معنای تحملی زیباست.صبوری و بردباری لازمه ی سلوک معنوی است.شتاب و عجله آفت سلوک است. عجله ،رشد معنوی را متوقف می سازد. ذهن عجول،آشفتگی به بار می آورد.

-دلیل بی ثمری نیایش و مراقبه در دنیای مدرن نیز همین شتاب است.آدم های دنیای نو در نیایش خویش صداقت نیز دارند،اما تحمل ندارند. آن ها از یک طرف علف به دهان گوسفند می گذارند و از طرف دیگر و بلافاصله می خواهند شیر گوسفند را بدوشند.آن ها به دنبال نتیجه ی فوری مراقبه و سلوک اند.نتیجه ی مراقبه،وابسته به خواست ما نیست.ولع خواستن ،بزرگ ترین مانع سیر و سلوک است.اگر آرام باشی و شکیبایی پیشه کنی و انتظار را اصل اساسی سلوک خویش بدانی،آن گاه ،درخت مراقبه ات خیلی زود به گل  خواهد نشست.

- صوفیان ،اهل ریاضت و انزوا نیستند،بلکه اهل سماع و ضیافت اند.

-پرده کشیدن بر روی حق،کفر است.کفر ظلم است.

- خلاقیت در بستر آزادی امکان می یابد.

-روزانه یک ساعت را به خلوت و سکوت اختصاص بده.در این یک ساعت،هیچ کاری انجام نده .مراقبه یعنی همین.وقتی کاری نمی کنی و دل مشغول چیزی نیستی و به معنای واقعی کلمه ساکت هستی، آنها موسیقی هستی را می شنوی، که چیزی نیست، مگر طنین نجوای الهی در جان تو.وقتی تو مشغول چیزی نیستی،خداوند مشغول پروراندن تو در پیله است و دارد تو را برای پروازی رنگارنگ آماده می سازد.خلوت تو به خداوند فرصت می دهد بر تابلوی وجودت کار کند. وقتی گرفتار نیستی،در دسترس اویی،گشوده به روی بی کران ای .چنین است که معجزه ای رخ می دهد.

-روزانه یک ساعت خلوت کن، چنان که گویی تو هستی و تو.از این تو نیز بگذر و به یک خلاء مطلق فکر کن.مراقبه یعنی قرار گرفتن در وضعیت فنا.فنای نفس،فنای ذهن،فنای دلخوشی ها و نگرانی ها.از این ها که تخلیه شوی ،مستعد تجلی خداوند خواهی شد.

کاملا تخلیه شو،گویی عدد صفر هستی .رفته رفته مشاهده خواهی کرد که تهی نیستی ،بلکه از خدا سرشار  شده ای.

-سفر کردن ،زندگی را غنی می سازد.

-مراقبه به معنای تنها بودن است و عشق به معنای با دیگری بودن . مراقبه به معنای آن است که تنها تو هستی،عشق به معنای آن است که دیگری نیز وجود دارد.مراقبه یعنی من،من،من.عشق یعنی تو،تو،تو.خوب است گاهی از مرتبه ی من به مرتبه ی تو بالا بروی. این سفر تو را سرشار می سازد و تازه می کند.

-اگر سفر به درون خویش را عمیق تر کنی،عمق وجود دیگری را نیز بیش تر کشف خواهی کرد. این قاعده ای ساده و اساسی است.بنابراین هر دو روی این موضوع را در نظر بگیر.هم اهل مراقبه باش،هم اهل عشق.

-عشق را می توان هم به خورشید تشبیه کرد و هم به ماه.اما عشق باید در ابتدا خورشید باشد،و فقط در این صورت است که می تواند در ماه نیز منعکس شود.کسانی که به خورشید نمی رسند،ماه را نیز از دست می دهند. خورشید نماد عشقی گرم و پر شور است.ماه نماد عشقی سرد و احساساتی.

خورشید،نماد زندگی ،شور،اشتیاق،ماجرا و مخاطره است.خورشید،نماد منتشر شدن نیز هست. ماه،اما،نماد بعدی کاملا متفاوت از این هاست.بعدی فراتر:سردی،آرامش ،تمرکز و سکوت.

-بسیاری از آدم ها خواهان عشقی متین و ملایم هستند.اما تا موقعی که عشقی پر حرارت تجربه نشده باشد،تجربه ی چنان عشقی متین نیز محال است.بنابراین ،نیروی خورشید،سکوی پرش برای جنگ زدن به نیروی ماه است.

-دانش ،محصول اندیشه است،بصیرت،محصول عشق.جایگاه دانش،سر است و جایگاه عشق،دل.دانش از جنس دانستنی هاست و عشق از جنس احساسات.کسی نمی تواند بدون تعلیم و تربیت دانش را فرا بگیرد،اما بدون تعلیم و تربیت ،بصیرت ممکن است.

-آن چیزی که تو را فرد می سازد،هیچ کس نمی تواند جایت را پر کند.از این حیث ،تو هرگز نبوده ای و پس از این هرگز نخواهی بود.هیچ کس مانند تو نبوده است و هیچ کس دیگر نیز مانند تو نخواهد بود،تو کاملا یکه و ممتازی.

-بودا یعنی آنکه بیدار شده است.

-نیایش با دعا خواندن تفاوت اساسی دارد.دعا خواندن از سر می جوشد و نیایش از دل.آن ها کلمات اند و نیایش ،سکوت محض.

-خداوند همه چیز را می داند بنابراین ،به کلمات ما احتیاجی ندارد.او پیش از آن که ما بگوییم ،شنیده است.نیایش،محاوره نیست،بلکه ارتباطی است در سکوت و خلوت.نباید چیزی گفت،نباید چیزی خواست،نباید چیزی طلب کرد،زیرا پیشاپیش همه چیز داده شده است.خدا پیش از آن که تو را بخوانی،تو را خوانده است.

-در ساحت نیایش،حتی فکر نیز باید خاموش شود.آن جا فقط چشمان خویش را ببند،سر خویش را قدری فرو بیاور و مستغرق دریای او شو.

-اگر آدمی اگر به چیزی برسد که مرگ هم از ستاندن آن عاجز باشد،می توان گفت که او به مقصد رسیده و کامیاب شده است.

-از هر چه بترسی ،به طرف آن کشیده می شوی.ترس و ابتلا دو روی یک سکه اند.هر چه بیشتر بترسی ، بیش تر به موضوع ترس خود دچار  می شوی.اگر ترسی نباشد ، ابتلایی هم نیست،اگر ابتلایی نباشد، چیزی وجود ندارد که از آن بترسیم.

-کسانی که از موهبت دوست داشتن دیگران برخوردار نیستند،بیچاره اند،گدایند:عشق یعنی سهیم شدن و بخشیدن. این ها دوست ندارند که با کسی سهیم شوند.زیرا چنته شان از ثروت واقعی تهی ست.آن ها می خواهند بگیرند،ساءل لطف اند، اما لطف شامل حال کسانی می شود که همه ی وجود خود را در طبق عشق می گذارند و تقدیم می کنند.

-عشق هنگامی عشق است که پاک باشد،یعنی در آن انگیزه ای دیگر نباشد،مگر خود آن،یعنی هدفی جز خود نداشته باشد.عشق هنگامی پاک است که اصیل باشد،وسیله ای در خدمت چیزی دیگر نباشد،وجد و سروری باشد که سرریز کرده است،بخشی از یک معامله ،بخشی از دغدغه ی سود و زیان،راهی به یک مقصود و ابزاری برای رسیدن به هدفی نباشد.عشق پاک ،ساده و بی پیرایه است.

-در زندگی تنها چیزی که ارزش آموختن دارد،عاشقی است.زندگی فرصتی است تا عشق را بیاموزیم.

-در شیوه های معمول زمینی برای افزودن بر آنچه داری باید جمع کنی.در شیوه ی عاشقی برای افزودن بر عشقی که داری باید بیشتر و بیش تر ببخشی.

-همه ی تلاش دین،به دنیا آوردن روح انسان است.پروژه ی دین،تولد دوباره ی آدمی است.

-خنده هیچگاه لغو نبوده و نیست.در واقع فقط در خنده است که تو به وحدت و یکپارچگی می رسی،تن و جان و اندیشه ات یکی می شوند.تنها در خنده ناگاه به ماورای ذهن و اندیشه جهش می کنی.خنده ،ژرف ترین نوع نیایش است.

-کسانی که در ذهن و حافظه ی خود زندگی می کنند،هرگز به سرشاری نمی رسند،برای آن ها زندگی چیزی یکنواخت و ملال آور است.اما آنانی که هنوز دل خود را نکشته اند می توانند زندگی کاملا متفاوتی را بگذرانند،زندگی سرشار از شعر و شعور و احساس را.

-ت تلاشی است برای سلطه بر دیگران،دین تلاشی برای سلطه بر خویشتن.کسانی که سلطه بر دیگران را طالب اند،از نوعی کمبود درونی رنج می برند.اینان ارباب خویش نیستند،از همین رو می خواهند ارباب دیگران باشند.

-کسی که عنان خویشتن را در دست دارد،عقده ای در دل ندارد.همه ی گره های وجودی او بازاند.او از دام عقده می رهد.این است معنای وارستگی،آزادی از همه ی عقده ها و گشودن تمامی گره ها.آزادی از عقده ها ،زیستن در بهشت شهود و آسودگی و طمانینه است.

-هرگز دست به کاری نزن،مگر آن که با تمام وجود مایل به انجامش باشی.

-چنان زندگی کن که هر کار تو ،کاری عاشقانه باشد؛و این کافی است.این خود نیایش است؛به چیز دیگری نیاز نیست.آنگاه که بر همه عالم عاشق شویم،عشق ما بالا می رود و به خدا می رسد.

-این را بدان عشق کودکان از آن جهت عشق کودکانه است که مبتنی بر نیاز است،آن ها ناتوان اند.عشق برای آن  ها غذاست؛پس آن را می خواهند.آن ها گیرنده ی عشق اند،اما نمی توانند آن را بدهند.حداکثر ،تظاهر  می کنند که دارند عشق خویش را نثار می کنند.

برای جوانان ،عشق به شائبه ی شهوت آمیخته ،آنها عشق خویش را نثار می کنند،تا دوباره پس بگیرند.کودکان ،گیرنده ی عشق اند نه بخشنده ی آن،جوانان،می بخشند و دریافت می کنند.

می ماند بزرگسالان.آن ها عشق خویش را نثار می کنند،اما بی آن که مابه ازایی طلب کنند.این بالاترین مرتبه ی عشق است:هنگامی که آن ها عشق خویش را نثار می کنند، این کار را برای نفس بخشیدن عشق و سرمستی حاصل از آن انجام می دهند؛معنای بلوغ همین است.به  همین دلیل در گذشته های دور پیران را می پرستیدند،زیرا عشق فقط در سالخوردگی از همه ی پیرایه ها جدا می شود.

-جالب است بدانی، هر چه بیش تر انرژی صرف کار کنی، انرژی بیشتری را برای انجام کارهای بیش تر جذب می کنی.

- کسانی که کار بیش تری انجام می دهند،وقت بیش تری برای انجام کار به دست می آورند.آن هایی که کاری انجام نمی دهند،همواره گرفتاراند. اکر به آن ها بگویی که کاری انجام بدهند،در جواب خواهند گفت: "نه وقت آن را داریم،نه حالش را".درست هم می گویند ، زیرا انرژی شان با هیچ چالشی روبرو نشده و در حالت آنتروپی و خواب به سر می برند.

-زن جنس ضعیف نیست، اتفاقا مرد جنس ضعیف است.مرد تنها در یک زمینه بر ن برتری دارند و آن هم زور بازوست،یعنی در زمینه ی امور حیوانی .در زمینه های دیگر،مرد به هیچ وجه از زن قوی تر نیست.

زن 5سال بیشتر از مرد عمر می کند. نسبت به بیماری مقاوم تر از مرد است.مردان بیشتر از ن دیوانه می شوند و بیشتر از ن دست به خودکشی می زنند. 

-یوگا یعنی اتحاد.

-یوگا،دانش اتحاد دوباره با هستی و قرار گرفتن در زهدان آن است.معنای کلمه ی یوگا در زبان انگلیسی دقیقا " دین " است.کلمه ی دین هم در زبان انگلیسی از ریشه ای گرفته شده که به معنای اتحاد دوباره است.

 -دیوانگی متعالی،تو را به چیز هایی می رساند که داشتن شان معنادار است و نداشتن شان بی معنا.برای مثال،دل آدمی  توان آن را دارد عشق بورزد،بی معناست اگر خالی از عشق باشد.اما پول با معناست،در صورتی که پول نداشته باشی،به محض داشتنش ،بی معنا می شود.این معیار خوبی است  برای آنکه تشخیص بدهی در زندگی چه چیزی متعالی و چه چیزی حقیر است.متعالی،آن چیزی است که وقتی واجد آن هستی،معنی دارد.حقیر،چیزی که وقتی نداری اش،معنا دارد.

- سلامتی نیز مانند بیماری،واگیر دارد.نشست و برخواست با کسی که نورانی شده،دل را روشن می کند،سلامتی می آورد.کسی که عاشق است،عشق او واگیر دارد.تنها کافی است دلی حساس و گیرنده داشته باشی.

-در گذشته،بارها و بارها گفته شده اگر خوب باشی،مشمول رحمت خواهی شد.من می گویم:رحمت پیشه کنید،خوب خواهید بود.خوبی،تابعی از رحمت است ، شرط رحمت نیست . آدمی که رحمت و شفقت از دلش می جوشد ،هرگز نمی تواند بد باشد و بد دیگران را بخواهد.تنها بدبخت ها بد دیگران را می خواهند،آن ها که خود چیزی ندارند تا به دیگران ببخشند،مگر بدبختی خویش را.از کوزه همان برون تراود که در او است .وقتی خود را از رحمت و مهر سرشار می بینی،هستی را نیز از رحمت خویش بهرمند می سازی.

-تنها راه شیرفهم شدن ،آزمایش و خطاست،راه دیگری وجود ندارد.

-این معنای تحت الفظی کریشنا است؛کسی که جذب می کند.کسی که جاذبه دارد و مانند آهن ربا آدم ها را به طرف خود می کشد.کسی که حضورش،عشق را در دل آدم ها زنده می کند.

-احساس بدبختی ،به میزان مقاومت و ایستادگی در برابر تغییر و دگرگونی بستگی دارد.

-کودک،آمیزه ای است از معصومیت و غفلت،اما فرزانه آمیزه ای است از معصومیت و بصیرت.

-کسی که زندگی را قدر نمی داند ،دیندار نیست.دیندار یعنی شاکر و قدردان موهبت زندگی بودن.

-به مردم کمک کنید تا انسان تر شوند؛این تنها راهی است که به خدا می رسد.

-سالک بودن به معنای آن است که تو دیگر نمی توانی در هیچ حصار و مرزی محبوس بمانی.

-دیندار به دونده ی ماراتن شباهت ندارد که رو به سوی مقصدی دارد،دیندار به رقصنده ای می ماند که جایی نمی رود،اما در هر حرکت خود دنیایی از معنا و زیبایی می آفریند.

- زندگی موهبتی الهی است،هدیه است،لطف است.شکر این موهبت ،واجب است. شکر این موهبت،آن است که زندگی را به خنده ای بر لب،شوری در سر و مهری در دل تبدیل کنی و آن را به رقص درآوری.چراغی در سینه ی توست،آن را برافروز.

- درماندگی و عجز احساسی منفی است،اما نکته اینجاست :اگر به عجز برسی ،کاری از دستت برنمی آید،مگر دعا.دعا از عجز و درماندگی برمی خیزد.عجز و درماندگی مرداب است،دعا و نیایش ،نیلوفر.شاید مرداب زیبا نباشد،اما آنچه از آن و در آن می شکفد زیباست:نیلوفر.

-معجزه این است:هنگامی که در نهایت عجز و درماندگی می گریی،بی درنگ،کمک از راه آسمان می رسد.اگر بتوانی همچون طفلی بگریی،خدا همچون مادری مهربان به سویت خواهد دوید.

-زندگی ات زمانی تعالی می جوید که خطر کنی.هر چه چالش های تو بیشتر باشد،ذهنت تیزتر و بیداری ات افزون تر و بصیرتت ژرف تر می شود.اگر خطر نباشد،اگر چالش های زندگی در پیش رو نباشد،آنگاه اگر عالم را آب ببرد ، تو را خواب می برد.

-عشق، به زندگی روشنی و رنگ و بو می دهد.با عشق ،زندگی دیگر سیاه و سفید نیست،رنگارنگ است،جشنواره ی رنگ هاست.

- اگر عشق سرزمین دلت را فتح کند،هاله ای خوش رنگ از وقار و سادگی و ظرافت نیز در پیرامون تو به وجود می آورد.

 

 

 

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها